نویسنده : احمد صابری همدانی



 

رهبری پس از رحلت پیامبر اسلام

در این مقاله بحث درباره ی امامت و رهبری ائمه معصوم(ع) نیست، اما چون ولایت و رهبری در زمان غیبت امام دوازدهم به فقها واگذار شده، لازم است درباره رهبری پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) مختصری بحث شود تا نحوه ارتباط ولایت او را به ولایت مطلقه بشناسیم.
اصولاً سه نظریه درباره دین و حکومت دینی وجود دارد: بعضی مانند کمونیست ها از اصل منکر مبدأ حکیم و خدا هستند تا چه رسد به حکومت و رهبری او. این نظریه ی غلط قبل از اسلام و ادیان الهی هم وجود داشته است.
نظریه دوم همان است که تمدن صنعتی امروز به وجود آورده است. این نظریه خدا را قبول دارد، ولی قلمرو حکومت او را فقط در کلیسا می داند. دین را عبارت از یک سلسله مقررات مذهبی و مراسم عبادی دعا و نذر و نیاز می داند، و آن را از صحنه سیاست و دخالت در امور اجتماعی بیرون کرده و نظام لائیکی را در دنیا به وجود آورده است(سکولاریسم). متأسفانه بعضی از کشورهای اسلامی آن را پذیرفته و رژیم حکومت و اداری خود را بر آن اساس نهاده اند.
نظریه سوم این است که آفریدگار جهان، خالق زمین و آسمان است. او همه جا حاضر و به همه چیز ناظر است و دین و حکومت او در مسجد، بازار، میدان جنگ، امور قضائی و خلاصه در تمام شئون زندگی جامعه انسانی، سرنوشت ساز و راه گشا و حاکم است. از ولادت انسان تا مرگ و بعد از آن هم برنامه و رهنمودهایی دارد، و تفکیک آن از سیاست و امور جامعه مانند بیرون کردن روح از کالبد است.

رهبران پس از رحلت پیامبر(ص)

علاوه بر آیاتی که درباره رهبری نازل شده، پیامبر اسلام شخصاً در این باره بیانات و اقدامات بسیار جدی داشته و موضوع را برای همه روشن ساخته است.
مسئله غدیر خم و نصب علی بن ابی طالب به امر خداوند به ولایت و امامت، موضوع کوچکی نبود بلکه با این عمل دین اسلام کامل شد. نحوه ولایتی که پیغمبر اسلام به علی بن ابی طالب به امر خدا واگذار نمود و او را رهبر و صاحب امامت و زعامت شناساند، از نوع همان ولایتی است که خداوند به خود پیغمبر داده است که فرمود:
"النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم"
[1] و پیامبر اسلام هم قبل از نصب علی به ولایت چندین بار این آیه را تکرار کرد بعد فرمود: "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" و برای تأکید و تثبیت این موضوع در موارد دیگر فرمود: "علی منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن بعدی" فقطنبوت را استثنا نمود و فرمود: "یا علی انت منی بمنزله هرون من موسی الا انه لا نبی بعدی" رهبران بعد از علی بن ابی طالب اسامی و عدد آنان را هم بیان کرد که در حدیث معتبر آمده است: "سیکون علیکم بعدی اثنی عشر خلیفه کلهم من قریش" که اولی حضرت علی و آخرین آنان حضرت مهدی است.
این عده همان اولوالامر هستند که در قرآن آمده و اطاعت آنان چون اطاعت خدا بر همه مسلمانان واجب است و رهبری آنان در هر چیزی چون رسول خدا مشروع بلکه امری ضروری است، زیرا هیچ قومی بدون حاکم و رئیس نمی تواند زندگی کند. همان طوری که در روایتی از امام هشتم در بیان علت حاجت مردم به رهبر دقیقاً بیان شده است و این اولوالامرها مرجع و پناهگاه غیر مسلمانان هم هستند و بر همه لازم است از آنان اطاعت کنند و در موارد نزاع و اختلاف به آنان رجوع نمایند؛ چنان که در قرآن آمده است:
"یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله والرسول ان کنتم تؤمنون بالله والیوم الاخر ذلک خیر واحسن تأویلا"
[2].
"واذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الی الرسول والی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم..."
[3].
در این آیه ی مبارکه اطاعت رسول مانند اطاعت خدا و اطاعت اولی الامر مانند اطاعت رسول بر مؤمنین فرض شده که هر چه پیغمبر آورد و گفت باید اطاعت نمود. از وجوب اطاعت بدون شرط معلوم می شود که فرموده رسول خدا صددرصد فرموده خداوند است، اگر احتمال یک خطا بود، اطاعت به نحو کلی واجب نمی شد، و نیز اطاعت اولی الامر بدون قید و شرط همانند اطاعت خدا و رسول واجب شده و از این اطلاق و شرط و عطف بر اطاعت خدا و پیغمبر کاملاً واضح است که تمام گفتار و فرموده های اولی الامر هم صدرصد مطابق و همانند فرموده های پیغمبر است، که در هنگام و پیشآمدها باید به آنان مراجعه کرد، که مراجعه به رهبر و اولی الامر بهترین روش زندگی است.

وظیفه ی ما در زمان غیبت

اگر کسی بگوید مراد از اولی الامر، امامان معصوم(ع) است، حال در زمان غیبت، رهبر کیست و به چه دلیل باید به ولایت فقیه ملتزم شد؟ در جواب می گوییم:
از مطالب گذشته معلوم شد که احکام الهی از حلال و حرام و احکام سیاسی و اجتماعی و مادی و معنوی همیشگی است و بعد از غیبت امام زمان (عج) هم کماکان باقی خواهد بود، نماز و حدود و قصاص و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و دیگر احکام الهی در زندگی مردم جریان دارد.
دست برداشتن از این امور و بی تفاوتی ممکن نیست. سپردن آن ها هم به دست هر کس با روح بلند اسلام هرگز معقول نیست، و از طرفی عقل و دین هم اجازه نمی دهند قوانین مقدس اسلام را ناقص بدانیم. پس لازم است از احادیث و اخبار و روایات ائمه معصوم(ع) که اولی الامر واجب الاطاعه هستند - پیروی کنیم.

مناصب فقها

فقهای عظام سه منصب دارند: اول افتا و بیان حکم شرعی است که مجتهد واجد شرایط و فقیه مستنبط احکام الهی، از نظر علمی و تخصصی می تواند رأی خود را اظهار کند.
دوم قضاوت، که بالاتر از موضوع تقلید است. اگر یک مجتهد به عنوان قاضی در مسند قضا نشست و قضاوتی کرد همه حتی مجتهدین دیگر باید آن را بپذیرند و حکم او را محترم بشمارند. مقلدین فقهای دیگر نیز باید آن قضاوت را بپذیرند.
سوم ولایت و رهبری که ما فوق دو منصب اول و دوم است. فقیه در این منصب حتی می تواند درباره صاحبان دو منصب حکمی صادر کند و عزل و نصب را انجام دهد. بیش از یک نفر هم نمی شود رهبر باشد و مسئولیت این امر خطیر را به عهده گیرد، چنین شخصی را ولی امر و ولی فقیه می نامیم.

مجاری امور در زمان غیبت در دست علما است

ولایت فقیه و رهبری یک امر قراردادی عرفی و اجتماعی و یا سیاسی نیست که بتوان آن را تغییر داد و یا نپذیرفت، بلکه یک حکم الهی و اسلامی است که شخص مسلمان و پیروان خاندان رسالت پس از اعتقاد به رسالت پیغمبر و باور داشتن امامت و ولایت ائمه معصوم(ع) باید آن را بپذیرند و حکم آنان را از نظر وظیفه دینی قبول کنند.
منصب فقاهت و رهبری، و به طور کلی حکومت اسلامی، یک امانت بزرگ دینی است که باید در انجام آن نهایت عدالت. عطوفت، ایثار و چشم پوشی از هوا و هوس را رعایت کند. این منصب یک حکومت و ریاست استبدادی نیست که بگوید "هر چه آن خسرو کند شیرین بود" و مردم نتوانند او را از تخت قدرت پایین آورند. رهبر دینی اگر یک مورد خلاف عدالت از او سر زند، خود به خود، از رهبری ساقط و ولایت امر به دیگری منتقل می شود و نیازی به عزل نیست. بسیار خطا است اگر کسی بگوید ولایت فقیه، حکومت نعلین و یا استبداد عبا و قبا است، زیرا رهبری دینی یک نوع محبت پدری و ولایت و نظارت بر مصالح جامعه اسلامی است که مجبور است آن را در موقع ضرورت قبول کند، همان گونه که در فتوا دادن و قضاوت مجبور است اگر کسی از مجتهدی مسئله ای را بپرسد و یا قضاوتی را از او بخواهد، در صورتی که شخص دیگری نباشد، واجب است جواب دهد و قضاوت را بپذیرد.
اگر رهبری دینی و ولایت فقیه یک امر مذهبی و حکم الهی نبود، کم تر کسی از فقها حاضر می شد که این بار سنگین را قبول و این مسئولیت خطیر را بپذیرد، اما چه کنند که این مسئولیت بر عهده فقها گذاشته شده و اگر مسامحه نمایند مورد مؤاخذه خواهند بود و نمی توانند خود را کنار بکشند و اوضاع مسلمین و حکومت را به دست طاغوتیان و ستم کاران بسپارند.
امام حسین(ع) در روایتی که از آن حضرت نقل شده (و بعضی آن را از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده اند)، علما را سرزنش نموده که چرا موقعیت خود را تسلیم دشمن نمودید و از مرگ ترسیدید و دچار اختلاف و افتراق شدید، و در برابر احترام و تعظیم مردم از موقعیت علمی شما، در برابر ستم کاران نایستادید، اگر چنین نمی بودید حق شما بود که مصدر و مرجع امور مسلمین باشید ولی دچار مصیبت شدید و موضع و موقعیت شما مغلوب دشمنان گردید.
و اگر موقعیت خود را در دست می داشتید، مجاری امور در دست عالمان به احکام خدا و حلال و حرام او بود ولی به علت ترس، و محبت و علاقه به زندگی دنیا امور خدا را تسلیم دشمن و ستم کاران نمودید تا هر چه دلشان می خواهد انجام دهند.
علمایی که در این خطبه مورد نکوهش قرار گرفته اند کسانی اند که امور خدا را به ظالمان تسلیم کردند و خود کنار نشستند و تماشا کردند، یا نماز خواندن و روزه گرفتن را به ستم کاران واگذاشتند، یا زکات و خمس دادن و قرآن و دعا خواندن را به دشمنان دادند یا مسائل اجتماعی و حکومت خدایی و رسیدگی به وضع مردم و اداره کردن اصلاح دین و دنیا و سیاست و اقتصاد مردم را.
هرکس در این روایت، اندکی دقت کند می فهمد این نکوهش برای این است که علما موقعیت اجتماعی و سیاسی خود را به دیگران سپردند نه نقل حدیث و نماز جماعت خواندن را: "مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه"
[4].
اگر ما دلیلی برای ولایت فقیه غیر از این روایت نمی داشتیم، کافی بود که این امر خطیر اجتماعی و اجرای قوانین اسلامی را مخصوص فقها بدانیم.
از امام موسی بن جعفر(ع) روایت شده که فقها و مجتهدین حصار و دیوار اسلام هستند، مانند دیوار شهر.
مقصود از این خبر این است که همان گونه که نگهداری و حفاظت یک شهر به دیوار محکم و حصار آن بستگی دارد، نگهداری دین مقدس اسلام هم باید به وسیله فقها باشد و نگذارند دین، مورد تعرض دشمنان قرار گیرد، و از تغییر و تبدیل آن مانع شوند و این وظیفه نسبت به همه ی احکام اسلام است نه یک حکم خاص.
یک شهر، دارای نهادهای مختلف است: مسجد، اداره ی قضائی، انتظامات، آموزش و پرورش و ده ها مؤسسه مورد نیاز سکنه در آن وجود دارد، اما دیوار شهر حافظ همه است.
دین اسلام هم مسائل فراوان دارد که حافظ همه ی آنها فقهایند، نه تنها نگهدارنده ی منبر و محراب بلکه مسئول نگهداری هر آن چه اسلام آورده است، اعم از احکام اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اداری. مراد این نیست که فقیه باید پلیس یا وزیر و وکیل باشد بلکه باید این پست ها با دخالت و نظارت فقیه اداره شود و تمام قوای کشوری و لشکری تابع او باشند، چنان که در روایت است: "الملوک حکام علی الناس و العلماء(العلم) حکام علیهم"
[5]. در یک کشور، سلطان، رئیس جمهور و وزیران، همه باید تحت حکومت و ولایت فقها باشند و حکم و نظر آنان را بپذیرند و این یک وظیفه شرعی است نه یک استبداد. اگر فقهای شیعه در گذشته در امور سیاسی دخالت نمی کردند نه برای این بود که حق دخالت در این امور نداشتند بلکه این موقعیت را دشمنان و ستم کاران از آنان سلب نموده بودند، چنان که در روایت امام حسین و خطبه آن حضرت بیان شد.
ولایت فقیه و رهبری اسلامی - که در قانون اساسی جمهوری اسلامی تصویب شده است - انقلاب آن را به وجود نیاورده بلکه اعتراف و اعتقاد به این است که محور حرکت انقلاب بر این پایه استوار است؛ همان گونه که توحید و رسالت و وحی الهی در قانون اساسی جمهوری اسلامی تصویب شده است. آیا اگر جمهوری اسلامی توحید یا رسالت و یا مذهب جعفری را تصویب نمی کرد، موحد و معتقد به رسالت و مذهب جعفری نبودیم؟ این گونه تصویب ها و تصریح ها یک موضوع قانونی عرفی و مردمی است نه یک حکم الهی و نه تشریع. میرزای شیرازی ولی فقیه بود و مردم هم به حکم او دست از استعمال تنباکو کشیدند و از حکم ولی فقیه اطاعت نمودند، هنوز سخنی از انقلاب ایران در میان نبود، اما ولایت فقیه بود. اگر ملت شریف ایران به ندای فقها و علما از جمله امام خمینی لبیک گفتند، بر همین عقیده بود نه همه پرسی و نه انتخاب و نه عنوان رهبر و نه عنوان امام و نه جمهوری اسلامی هیچ کدام در میان نبود.

پی‌نوشت‌ها:

[1] . احزاب(33) آیه 6.
[2] . نساء(4) آیه 63.
[3] . همان، آیه 82.
[4] . بحارالانوار، ج1، ص52.
[5] . وسائل الشیعه، ج18، باب 11، حدیث 9.

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 4